رازي ميان ما

مشاور شركت بيمه پارسيان

رازي ميان ما

۳۱ بازديد

 

ميگفتم : اي درخت

ميگفت : جان من

ميگفتم : آشيان بھاري ؟

ميگفت : اگر بيايد ، آري

ميگفتم : از بھار چه خواهي ؟

ميگفت : از بھار ، جواني

ميگفتم : از نسيم ؟

نميگفت

آه اي نسيم ! رازي در اين نگفتن است

آيا درخت را چه هراسي است

از گفتن نياز نھانش ؟

آيا تويي كه با همه نرمي

قفلي نھاده اي به دهانش ؟

شايد كه او اميد دويدن را

بيم درنگ و شوق رسيدن را

پر سوي آفتاب كشيدن را

لب ناگشوده از تو طلب دارد

آيا تو ، راز او را نشنيدي اي نسيم

يا با سكوت ، پاسخ او دادي ؟

يا با زبان برگ سخن گفتي ؟

آه اين زبان مشترك توست با درخت

ايا به او نگفتي : اي دوست

من ميروم ، تو رفتن نتواني

منم ميرسم ، تو بر جا مي ماني

اين نابرابري چه عجب دارد ؟

بي رحمي اي نسيم

من با درخت ، همدم و همدردم

هم سبزم اي برادر ، هم زردم

من نيز ، آرزوي پريدن را

پر سوي آفتاب كشيدن را

همچون درخت ، از تو طلب كردم

اما اگر درخت ، كلامش را

زير زبان برگ ، نھفته ست

من با زبان سرخم فرياد ميكشم

بي رحمي اي نسيم

آيا زبان سرخ ، سر سبز را هنوز

بر باد مي دهد ؟

از اين خطر ، چه باك ؟

اين حرف را درخت به من ياد ميدهد

پس بشنو اي نسيم

ما هر دو را به سوي بھاران بر

تا آفتاب رابشناسيم ، اي نسيم


تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد