چراغ دور

مشاور شركت بيمه پارسيان

چراغ دور

۳۱ بازديد

 

وقتي كه من ، جوان جوان بودم

شبھا ستارگان

در جام لاجوردي براق آسمان

چون تكه هاي كوچك يخ آب مي شدند

من ، با لبي به تشنگي خاك

ميخواستم كه توبه ي پرهيز خويش را

مردانه ، در برابر آن جام بشكنم

ميخواستم كه در وزش بادهاي گرم

هر قطره ي درشت عرق را

كز پشت جام يخ زده مي افتاد

بر گونه هاي شعله ور خويش حس مي كنم

ميخواستم كه جام شب پر ستاره را

با هر دو دست بر لب سوزان خود نھم

در يك نفس تھي كنم و بر زمين زنم

اين تشنگي ، گرسنگي از پي داشت

آن حرص وحشيانه كه دندان طفل را

در نان گرم تازه فرو مي برد

در من ، خمير خام تخيل را

بر آتش بلوغ جھان مي پخت

من ، قرص ماه را كه در امواج مي شكست

با انگم زلال كه از شاخه مي چكيد

چون نان و انگبين ، به دهان ميگذاشتم

من ، در كنار سفره ي رنگين چشمه ها

مھمان ماهيان شبانگاه مي شدم

من ، برف كوه را

با لاجورد شب

مستانه مي چشيدم و از طعم آسمان

آگاه مي شدم

بوي درخت در شب كوهستان

عطر عفاف تازه عروسان را

در حجله ي تصور من ميريخت

من با نسيم در پي آن بوي آشنا

همراه ميشدم

من ، عشق آتشين شقايق را

در چشم دخترانه ي شبنم

خورشيد وار ، تجربه ميكردم

من ، لذت مكيدن سرخي را

از سينه ي برآمده ي قله سپيد

در كام آفتاب جوان مي شناختم

من ، در تراش ساق سپيداران

وقتي كه گام بر لب جو ميگذاشتند

پاي پريده رنگ زنانرا

در پيشگاه آيينه ميديدم

آن پا برهنگان

چشمان آب و آيينه را مي فريفتند

وين هر دو را به خدمت خود مي گماشتند

من نيز ، در ميان علفھاي شرمگين

مفتون آن نظاره ي دلخواه مي شدم

من ، راز كامجويي باران را

در پشت برگ كھنه ي انجير

چون عاشقان روز ازل مي شناختم

آن برگ آشيانه ي ماران را

از چشم آفتاب ، نھان ميداشت

اما ، من از لھيب درون ميگداختم

وقتي كه آب از حركت مي ماند

من ، در رسوب جوي تھي چنگ مي زدم

تا آن گل خنك را در پنجه بفشرم

وان را به شكل آدم خاكي در آورم

گويي ، من وخداي بني آدم

سازندگان پيكره ها بوديم

من هم بسان او

بازيچه هاي خود را بر سنگ ميزدم

من ، هركسي كه بودم : ابليس يا خدا

ديوانه ي جمال جھان بودم

دلداده ي تمامي آفاق

مشتاق عشقبازي باخاك و باد و آب

آه اي چراغ دور

اي ماه مھربان جواني

بار دگر به خانه ي تاريك من بتاب


تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد