غزل 2

مشاور شركت بيمه پارسيان

غزل 2

۳۱ بازديد

 

كھن ديارا ، ديار يارا ! دل از تو كندم ، ولي ندانم

كه گر گريزم ، كجا گريزم ، وگر بمانم ، كجا بمانم

نه پاي رفتن ، نه تاب ماندن ، چگونه گويم ، درخت خشكم

عجب نباشد ، اگر تبرزن ، طمع ببندد در استخوانم

درين جھنم ، گل بھشتي ، چگونه رويد ، چگونه بويد ؟

من اي بھاران ! از ابر نيسان چه بھره گيرم كه خود خزانم

به حكم يزدان ، شكوه پيري ، مرا نشايد ، مرا نزيبد

چرا كه پنھان ، به حرف شيطان ، سپرده ام دل كه نوجوانم

صداي حق را ، سكوت باطل ، در آن دل شب ، چنان فرو كشت

كه تا قيامت ، درين مصيبت ، گلو فشارد ، غم نھانم

كبوتران را ، به گاه رفتن ، سر نشستن ، به بام من نيست

كه تا پيامي ، به خط جانان ، ز پاي آنان ، فروستانم

سفينه ي دل ، نشسته در گل ، چراغ ساحل ، نمي درخشد

درين سياهي ، سپيده اي كو ؟ كه چشم حسرت ، در او نشانم

الا خدايا ، گره گشايا ! به چاره جويي ، مرا مدد كن

بود كه بر خود ، دري گشايم ، غم درون را برون كشانم

چنان سراپا ، شب سيه را ، به چنگ و دندان ، در آورم پوست

كه صبح عريان ، به خون نشيند ، بر آستانم ، در آسمانم

كھن ديارا ، ديار يارا ، به عزم رفتن ، دل از تو كندم

ولي جز اينجا وطن گزيدن ، نمي توانم ، نمي توانم


تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد