دوشنبه ۱۲ اسفند ۹۸ | ۱۹:۴۶ ۳۱ بازديد
اي شب اي شب برفي ، اي شب زمستاني
گريه در گلو دارم ، چون هواي باراني
بازوان من سست است ، زانوان من سنگين
بارپيري است اين بار ، چون برم به آساني
پيش ازين بر آن بودم ، كز سفر نپرهيزم
بعد ازين نخواهم كرد با خطر گرانجاني
چون چھل فراز آمد ، بر ستيغ جان بودم
در نشيب پنجاهم ، اينك اي تن فاني
هر چه دل جواني كرد ، كودكانه خنديدم
پيري آمد و آورد گريه ي پشيماني
در جمال تن كشتم ، تا كمان جان يابم
حاصلم چه بود اي دل ، غير ازين پريشاني
دوست در ميانسالي ، صبح معرفت را ديد
من چرا نبردم ره ، جز به شام ناداني
نور معنويت را ، در دل آرزو كردم
برف خجلتم بنشست ، بر دو سوي پيشاني
روشني مرا نشناخت ، رو به ظلمت آوردم
كي توانمت ديدن ، اي چراغ يزداني
پوزش گناهان را ، غير ازين نيارم گفت
واي ازين مسلماني ، واي ازين مسلماني