غزل 1

مشاور شركت بيمه پارسيان

غزل 1

۳۱ بازديد

 

اي شب اي شب برفي ، اي شب زمستاني

گريه در گلو دارم ، چون هواي باراني

بازوان من سست است ، زانوان من سنگين

بارپيري است اين بار ، چون برم به آساني

پيش ازين بر آن بودم ، كز سفر نپرهيزم

بعد ازين نخواهم كرد با خطر گرانجاني

چون چھل فراز آمد ، بر ستيغ جان بودم

در نشيب پنجاهم ، اينك اي تن فاني

هر چه دل جواني كرد ، كودكانه خنديدم

پيري آمد و آورد گريه ي پشيماني

در جمال تن كشتم ، تا كمان جان يابم

حاصلم چه بود اي دل ، غير ازين پريشاني

دوست در ميانسالي ، صبح معرفت را ديد

من چرا نبردم ره ، جز به شام ناداني

نور معنويت را ، در دل آرزو كردم

برف خجلتم بنشست ، بر دو سوي پيشاني

روشني مرا نشناخت ، رو به ظلمت آوردم

كي توانمت ديدن ، اي چراغ يزداني

پوزش گناهان را ، غير ازين نيارم گفت

واي ازين مسلماني ، واي ازين مسلماني


تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد