شلاق سرخ صاعقه بر پشت آسمان
پيچيد چون علامت وارونه ي سوال
فرياد آسمان به سوالش جواب گفت
شلاق ، خون روشن باران را
از آسمان زخمي بر مغز من چكاند
گويي كه موج مورچه هاي درشت و سرد
از موي من روان شد و بر روي سينه خفت
سيماي آب ، آبله گون گشت از حباب
گلميخ قارچھاي سياه از زمين شكفت
بوي خفيف لاشه ي ماه آمد
باد شديد ساحل مرداب
اين باد ، بوي تجزيه ي ماه را شنفت
خوابي شگفت در تن من راه بر گشود
خوابي به جاي خون
خوابي كه هر يقين مرا در گمان نھفت
از خود برون دويدم ، چون شاخه از درخت
در خود فرو نشستم ، چون بركه در سكون
دل ، با چنين دوگانگي آشكار ، جفت
در گوش من
: نسيم همان ناله ي مگسدر چشم من
: هلال ، همان نعل واژگونزين نعل
: بخت و نام فرومايگان ، بلندوز آن مگس
: تولد آلودگي ، فزونراهي ميان جنگل و مرداب يافتم
از خود سوال كردم و ماندم بجاي خويش
ايا كدام يك؟
مرداب پشت سبز را در پيش رو نھم
يا جنگل جوان را از پيش ديدگان
برگيرم و قرار دهم در قفاي خويش ؟
جنگل
: پر از قيام درختان خشمگيندر خشم هر كدام
: كناياتي از كلاماين يك
: سخنوري همه بيمايه در سخنوان يك
: پيمبري همه بيگانه از پياممرداب
: ذهن خفته ي آفاقآيينه دار غافل خورشيد صبحگاه
مرداب
: جاي مردن ماهيطومار سرگذشت شب و درگذشت ماه
www.gagesh.com
حيران ، ميان جنگل و مرداب
ماندم به جاي و تكيه زدم بر دو پاي خويش
ايا كدام يك ؟
مرداب پشت سر را در پيش رو نھم
يا جنگل جوان را از پيش ديدگان
برگيرم و قرار دهم در قفاي خويش ؟
شلاق سرخ صاعقه بر پشت آسمان
پيچيد چون علامت وارونه ي سوال
وز پرسش نھانم ، طرحي عيان كشيد
گم شد فغان فاخته اي در خروش رعد
خون گلوي زخمي او بر زمين چكيد
گفتم به خود كه
: آه ! در آشوب خشم و خوناز ناي مرغ حق ، چه نوايي توان شنيد ؟