از ويس به رامين

مشاور شركت بيمه پارسيان

از ويس به رامين

۳۲ بازديد

 

تو اي رامين تو اي ديرينه دلدارم

چو مي خواهم كه نامت را نھاني بر زبان آرم

صدا در سينه ام چون آه مي لرزد

چو ميخواهم كه نامت را به لوح نامه بنگارم

قلم در دست من بيگاه ميلرزد

نميدانم چه بايد گفت

نميدانم چه بايد كرد

به ياد آور سخنھاي مرا در نامه ي پيشين

سخنھايي كه بر مي خاست چون آه از دلي غمگين

چنين گفتم در آن نامه

اگر چرخ فلك باشد حريرم

ستاره سر به سر باشد دبيرم

هوا باشد دوات و شب سياهي

حرف نامه : برگ و ريگ و ماهي

نويسند اين دبيران تا به محشر

اميد و آرزوي من به دلبر

به جان من كه ننويسند نيمي

مرا در هجر ننمايد بيمي

من آن شب كاين سخن ها بر قلم راندم

ندانستم كزين افسانه پردازي چه ميخواهم

ولي امروز مي دانم

نه ميخواهم حرير آسمان ، طومار من گردد

نه ميخواهم ستاره ترجمان عشق افسونكار من گردد

دوات شب نمي آيد به كار من

نه برگ و ريگ و ماهي غمگسار من

حرير گونه ام را نامه خواهم كرد

سر مژگان خود را خامه خواهم كرد

حروف از اشك خواهم ساخت

مگر اينسان توانم نامه اي اندوهگين پرداخت


تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد