دوشنبه ۱۲ اسفند ۹۸ | ۱۹:۴۶ ۳۰ بازديد
تا جرعه اي ز خون دلم نوش مي كني
مستانه ، عھد خويش فراموش مي كني
آن شمع مھر را كه به جان برفروختم
از باد قھر ، يكسره خاموش مي كني
هر دم مرا به بوي دلاويز موي خويش
از دست مي ربايي و مدهوش مي كني
ترسم كه همچو طبع تو سوداييم كند
اين طره اي كه زيب بر و دوش مي كني
راز نھان عشق خود از چشم من بخوان
تا چندش از زبان كسان گوش مي كني
گر يك نظر به جوش درون من افكني
كي اعتنا به خون سياووش مي كني
اي ماه
! رخ مپوش كه چون شب ، دل مرادر سوگ هجر خويش ، سيه پوش مي كني
ما را كه بر وصال تو ديگر اميد نيست
كي با خيال خويش همآغوش مي كني
گفتار نغز سايه ي ما گرچه نادر است
اما به از دري است كه در گوش مي كني