دوشنبه ۱۲ اسفند ۹۸ | ۱۹:۴۶ ۳۱ بازديد
چون پوپكي كه مي رمد از زردي غروب
تا از ديار شب بگريزد به شھر روز
خورشيد هم گريخته است از ديار شب
اما پرش به خون شفق مي خورد هنوز
من نيز پوپكم
من نيز از غروب غم بي اميد خويش
خواهم كه رو كنم به تو ، اي صبح دلفروز
اما شب است و دفتر زركوب آسمان
با آن خطوط ميخي و ريز ستاره ها
از هم گشوده است و ورق مي خورد هنوز
من پوپكم ، گريخته از سرنوشت خويش
خونين شده ست كاكلم از پنجه ي عقاب
اين پنجه ، تاج بخت من از سر ربوده است
رنگين شده ست بال من از خون آفتاب
در چشم من ، غبار شب و دانه هاي شن
پركرده جاي خواب فراموش گشته را
من پوپكم ، گريخته از سرزمين خويش
در پشت سر گذاشته ياد گذشته را
كنون شكسته بال تر از مرغ آفتاب
از بيم شب به سوي تو پرواز مي كنم
اي آنكه در نگاه تو خورشيد خفته است
پرواز را به نام تو آغاز مي كنم