پيوند

مشاور شركت بيمه پارسيان

پيوند

۳۱ بازديد

 

من بي خبر به راه سفر پا گذاشتم

آگاهي از نياز عزيزان نداشتم

در كوره راه هاي تھي مي شتافتم

چون سوسمار مست به دنبال آفتاب

در زير پنجه هاي ترم ، ريگھاي خشك

فرياد مي زدند كه ما تشنه ايم ، آب

شرمنده مي گذشتم و آبي نداشتم

در زير روشنايي ليمويي غروب

از خواب نيمروزي ، بيدار مي شدم

از گوشوار نقره اي ماه مي پريد

برق ستاره اي

مرغابيان وحشي فرياد مي زدند

پس آن ستاره كو ؟

من جز نگاه خويش جوابي نداشتم

در شھر ناشناخته اي پرسه مي زدم

ديوارهاي شھر مرا مي شناختند

اما ز آشنايي خود دم نمي زدند

گويي نقاب ترس به رخساره داشتند

من جز سكوت خويش ، نقابي نداشتم

اي ريگھاي تشنه ي خورشيد سوخته

اين بار اگر به سوي شما رخت بركشم

از چشمه هاي آب روان مژده مي دهم

اي كاروان وحشي مرغابيان شب

اين بار اگر نگاه به سوي شما كنم

از كوكب سپيده دمان مژده مي دهم

اي قامت خميده ي ديوارهاي شھر

اين بار اگر به خلوت راز شما رسم

از روزگار امن و امان مژده مي دهم

من با اميد مھر شما زنده ام هنوز

پيوند آشنايي ما ناگسسته باد

گر فارغ از خيال شما زندگي كنم

چشمم بر آفتاب و بر آفاق ، بسته باد


تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد