آشنا

مشاور شركت بيمه پارسيان

آشنا

۳۲ بازديد

 

دختر بر آستانه ي در عاشقانه خواند

كاي آرزوي من

من فارغم ز خويش و تو آسوده از مني

با دوست ، دشمني

بس شامھا ستاره شمردم به نور ماه

تا اختر رميده ي بختم وفا كند

شور نگاه دوست در آن چشم دلفريب

چون باده سرگراني عيشم دوا كند

هر شب كه ماه مي نگرد از دريچه ها

جان مي دهد خيال ترا در برابرم

من شاد ازين اميد كه چون بگذري ز راه

شايد چو نور ماه ، فراز آيي از درم

هر ناله اي كه مي شكند در گلوي باد

آهنگ ناله هاي دلم در فراق تست

جون تابد از شكاف درم نور ماهتاب

گويم نگاه كيست كه در اشتياق تست

اي آرزوي من

اي مرد ناشناس

آگاه نيستم كه كجايي و كيستي

اما مرا به ديدن تو مژده مي دهند

وان مژده گويدم كه تويي يا تو نيستي

از من جدا مشو

چون زندگي به دست فراموشيم مده

يا از كنار من به خموشي گذر مكن

يا در نھان اميد هماغوشيم مده

دختر خموش ماند

مردي كه مي گذشت به سويش نگاه كرد

دختر به خنده گفت

اي مرد ناشناس تواني خبر دهي

زان آشنا كه هيچ نيامد به ديدنم ؟

آن مرد خنده كرد و شتابان جواب داد

آن آشنا منم


تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد