بيگانه

مشاور شركت بيمه پارسيان

بيگانه

۳۱ بازديد

 

اگر روزي كسي از من بپرسد

كه ديگر قصدت از اين زندگي چيست ؟

بدو گويم كه چون مي ترسم از مرگ

مرا راهي به غير از زندگي نيست

من آندم چشم بر دنيا گشودم

كه بار زندگي بر دوش من بود

چو بي دلخواه خويشم آفريدند

مرا كي چاره اي جز زيستن بود ؟

من اينجا ميھماني ناشناسم

كه با ناآشنايانم سخن نيست

بھر كس روي كردم ، ديدم آوخ

مرا از او خبر ، او را ز من نيست

حديثم را كسي نشنيد ، نشنيد

درونم را كسي نشناخت ،نشناخت

بر اين چنگي كه نام زندگي داشت

سرودم را كسي ننواخت ، ننواخت

برونم كي خبر داد از درونم

كه آن خاموش و اين آتشفشان بود

نقابي داشتم بر چھره ، آرام

كه در پشتش چه طوفان ها نھان بود

همه گفتند عيب از ديده ي تست

جھان را به چه مي بيني كه زيباست

ندانم راست است اين گفته يا نه

ولي دانم كه عيب از هستي ماست

چه سود از تابش اين ماه و خورشيد

كه چشمان مرا تابندگي نيست

جھان را گر نظاط زندگي هست

مرا ديگر نشاط زندگي نيست


تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد