دوشنبه ۱۲ اسفند ۹۸ | ۱۹:۴۶ ۳۴ بازديد
گر آخرين فريب تو ، اي زندگي ، نبود
اينك هزار بار ، رها كرده بودمت
زان پيشتر كه باز مرا سوي خود كشي
در پيش پاي مرگ فدا كرده بودمت
هر بار كز تو خواسته ام بر كنم اميد
آغوش گرم خويش برويم گشاده اي
دانسته ام كه هر چه كني جز فريب نيست
اما درين فريب ، فسونھا نھاده اي
در پشت پرده ، هيچ مداري جز اين فريب
ليكن هزار جامه بر اندام او كني
چون از ملال روز و شبت خاطرم گرفت
او را طلب كني و مرا رام او كني
روزي نقاب عشق به رخسار او نھي
تا نوري از اميد بتابد به خاطرم
روزي غرور شعر و هنر نام او كني
تا سر بر آفتاب بسايم كه شاعرم
در دام اين فريب ، بسي دير مانده ام
ديگر به عذر تازه نبخشم گناه خويش
اي زندگي ، دريخ كه چون از تو بگسلم
در آخرين فريب تو جويم پناه خويش