دوشنبه ۱۲ اسفند ۹۸ | ۱۹:۴۶ ۳۱ بازديد
ديگر نمانده هيچ به جز وحشت سكوت
ديگر نمانده هيچ به جز آرزوي مرگ
خشم است و انتقام فرومانده در نگاه
جسم است و جان كوفته در جستجوي مرگ
تنھا شدم ، گريختم از خود ، گريختم
تا شايد اين گريختنم زندگي دهد
تنھا شدم كه مرگ اگر همتي كند
شايد مرا رهايي ازين بندگي دهد
تنھا شدم كه هيچ نپرسم نشان كس
تنھا شدم كه هيچ نگيرم سراغ خويش
دردا كه اين عجوزه ي جادوگر حيات
بار دگر فريفت مرا با چراغ خويش
اينك شب است و مرگ فراراه من هنوز
آنگونه مانده است كه نتوانمش شناخت
اينك منم گريخته از بند زندگي
با زندگي چگونه توانم دوباره ساخت ؟