خوشه هاي تلخ

مشاور شركت بيمه پارسيان

خوشه هاي تلخ

۳۱ بازديد

 

بر كشتزارهاي خزان ديده ي افق

هان ، اي خدا ! شبان سيه را فرو فرست

تا از مزار گمشدگانت خبر دهند

مرغان باد را همه شب سو به سو فرست

اينك ، غروب روز نبردست و ، اي دريغ

كز آن سپاهيان دلاور نشانه نيست

آنان به زير خاك سيه خفته اند و ، مرگ

جز پاسبان اين افق بيكرانه نيست

اين ابرها كه مي گذرند از كنار كوه

وان تك درخت پير كه مي لرزد از هراس

گريند ، چون تنوره كشد سرخي شفق

بر گور بي نشان شھيدان ناشناس

تا بذر كشتگان زمين بارور شود

تا خوشه هاي تلخ برويد ز سينه ها

بايد ز چشم هرزه ي اين ابرهاي سرخ

باران خون ببارد و باران كينه ها

اين ماهتاب ها كه درخشيده بي اميد

بر سنگھاي تشنه و بر خاك هاي سرد

وين بادهاي تر ، كه بر افشانده ريگ ها

بر گور خفتگان بلا ديده ي نبرد

اين اشكھا كه ديده ي مادر فشانده گرم

بيھوده بر مزار جگر گوشه هاي خويش

فردا ، گواه جنبش خشمند و انتقام

خشمي كه زود مي درود خوشه هاي خويش

آنان كه بذر آدميان را فشانده اند

بر داس خشمگين اجل بوسه مي نھند

وان خوشه هاي تلخ كه از كينه ها دميد

مي پژمرد ، چو مژده ي آينده ميدهند

هان ، اي خدا ! شبان سيه را فرو فرست

تا ننگ وحشيان زمين را نھان كنند

بر دشتھا ، سياهي شب را بگستران

تا كشتگان به گنھش سايبان كنند

اين گورهاي نو كه دهان باز كرده اند

تا لقمه هاي گمشده را در گلو برند

فردا ، به جانيان و خسان روي مي كنند

تا طعمه هاي تازه ي خود را فرو برند


تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد