گمراه

مشاور شركت بيمه پارسيان

گمراه

۳۰ بازديد

 

چون آخرين ستاره ي گمراه آسمان

غلتيده ام به دامن بخت سياه خويش

از ديدگان كور شب افتاده ام چو اشك

گم كرده ام درين شب تاريك ، راه خويش

گاهي چو قطره اي كه ز ابري فروچكد

لغزيده ام ز ديده ي بي آرزوي بخت

گويي سرشك ماهم و مي افتمش ز چشم

چون مرغكان گمشده نالند بر درخت

تا آخرين پرنده ي شب دم فرو كشد

بر ميكشم به خواهش دل ، ناله هاي خويش

من كيستم ؟ پرنده ي شبھاي بي اميد

سر داده در سكوت درختان ، صداي خويش

گاهي صداي ريزش دلھاي عاشقم

وقتي كه با خيال كسي گفتگو كنند

وقتي كه خنده هاي خوش از گوشه هاي لب

تك بوسه هاي گمشده را آرزو كنند

گاهي چو ناله اي كه ز دردي خبر دهد

پا مينھم به خلوت شبھاي آشنا

گويي لھيب گريه ي باران مغربم

كاتش زنم به خرمن آفاق بي فنا

گاهي سرشك حسرت اويم كه بي دريغ

مي ريزم از دو گوشه ي چشم سياه او

چون اشك شمع سوخته ، مي افتمش به پاي

آزرده از ملامت تلخ نگاه او

چون آخرين ستاره ي گمراه آسمان

غلتيده ام به دامن بخت سياه خويش

از ديدگان كور شب افتاده ام چو اشك

گم كرده ام درين شب تاريك ، راه خويش


تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد