از درون شب

مشاور شركت بيمه پارسيان

از درون شب

۲۹ بازديد

 

تو ، اي چشم سيه ! با شعله ي خويش

شبانگاهان ، دلم را روشني بخش

بسوزانم درين تاريكي مرگ

ز چنگال گناهم ايمني بخش

خدا را ، آسمانا ! در فروبند

ز شيوه هاي خاموشم مپرهيز

به چاه اخترانم سرنگون ساز

ز دار كھكشانھايم بياويز

خدا را ، آسمانا ! پرده بفكن

مرا از چشم اخترها نھان كن

تنم در كوره ي خورشيد بگداز

مرا پاكيزه دل ، پاكيزه جان كن

خدا را ، ماهتابا ! چھره بفروز

مرا درچشمه ي خود شستشو ده

به اشك نامرادي آشنا ساز

ز اشك پارسايي آبرو ده

بكوب اي دست مرگ ، اي پنجه ي مرگ

به تندي بردرم ، تا درگشايم

تو مرغان قفس را پر گشودي

من اين مرغ قفس را پر گشايم

به تندي حلقه بر در زن ، مگو كيست

كه در زندان هستي چون مني هست

به گوشم در دل شبھاي خاموش

صداي خنده ي اهريمني هست

شبم تاريك شد تاريكتر شد

نمي تابد ز روزن آفتابي

نمي تابد درين بيغوله ي مرگ

شبانگاهان ، فروغ ماهتابي

خدايانند و اخترها و شب ها

گواه گريه هاي شامگاهم

نميدانند اين بيگانه مردم

كه در خود ، اشكھا دارد نگاهم

مرا ، اي سوز تب ! در بستر خويش

بسوزان ، شعله ور كن روشني بخش

مرا زين لرزش گرم تب آلود

خدا را ، لذتي اهريمني بخش

مرا ، اي دست خون آشام تقدير

گريبان گير و در ظلمت رها كن

مرا بر يال استرها فروبند

مرا از بال اخترها جدا كن

مرا در زير دندانھاي مريخ

به نرمي خرد كن ، كم كم فرو ريز

مرا در آسياي كھنه ي چرخ

غباري ساز و در كام سبو ريز

بكوب اي دست مرگ امشب درم را

كه از من كس نمي گيرد سراغي

شب تاريك من بي روشني ماند

تو ، اي چشم سيه ! بر كن چراغي


تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد