ديوانه

مشاور شركت بيمه پارسيان

ديوانه

۳۱ بازديد

 

شبح ، كم كم ، قدم آهسته تر كرد

نگاهش لاي تاريكي درخشيد

صداي غرش بادي كه برخاست

شبح را اضطرابي تازه بخشيد

درختان ، سينه ها بر هم فشردند

نفسھا منجمد شد در گلوها

گھي مي تافت چشم يك ستاره

گھي مي بست چشم از جستجوها

نسيم سرد و حزن آلود پاييز

فرو مي رفت در برگ درختان

درخت از درد مي ناليد و مي خواند

به گوشم داستان تيره بختان

شب مھتابرو ، خاموش و محزون

مكان در كوچه ي مھتابرو داشت

نم مھتاب ، با تاريكي خشك

نمي جوشيد و با او گفتگو داشت

فروغ ماه ، از لاي درختان

زمين و سايه ها را خال مي كوفت

چو بر ديوارهاي كوچه مي تافت

سياهي مي زدود و سايه مي روفت

هوا از بسكه روشن بود و شفاف

نمي آسود ماه از رهنوردي

نمايان بود پرواز فرشته

در اعماق سپھر لاجوردي

صدايي از بھم ساييدن بال

به گوشم مي رسيد از آسمان ها

نسيم دلكشي از جنبش پر

به بازي بود و با تن ها و جان ها

هزاران تن از اشباح خيالي

در آن تاريكي شب مي دويدند

خروس نيمه شب كز دور مي خواند

صدايش را هراسان مي شنيدند

به بام خانه اي در پيچ كوچه

شباهنگ پريشان مي سراييد

چراغي در اتاق خانه مي سوخت

ولي كم كم به خاموشي گراييد

شبح ، نزديكتر آمد ، به در زد

صداي در ، طنين در خانه انداخت

به آهنگ صدا بيدار شد ماه

نگاهي خيره بر ديوانه انداخت

هياهو در سكوت خانه گم شد

ولي از آن ، صدايي بر نيامد

كسي از پشت در ، چيزي نپرسيد

سري هم از ميانش درنيامد

شبح ، لختي توقف كرد و آنگاه

به در ، يكبار ديگر سخت تر زد

صداي پايي از دهليز برخاست

كسي از پشت در ، دستي به در زد

شبح ، با چابكي از كوچه بگريخت

سپس در پيچ تاريكش نھان شد

سري از لاي در ، در كوچه خم گشت

نگاهش در سياهي ها روان شد

صداي كيست ؟ رعب انگيز و سنگين

كسي را در سياهي جستجو كرد

چو باد شوخ و بازيگوش خنديد

صداي بدگمان ، دنبال او كرد

درون كوچه ي خاموش ، تنھا

نسيم مھر ، برگ از شاخه مي چيد

چو مرد درگشا ، در را فروبست

صداي خنده اي در كوچه پيچيد


تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد