يك مثنوي طنز درباره دوران دانشجويي منتشر شد

۳۰ بازديد

خبرگزاري فارس: يك مثنوي طنز درباره دوران دانشجويي منتشر شد

عباس احمدي در گفت‌وگو با خبرنگار فارس خبر از انتشار كتابش با نام «مثنوي دانشجويي» داد و گفت: اين مجموعه شعر طنز كه در قالب مثنوي بلند به سبك مثنوي مولانا سروده شده است به تازگي در 64 صفحه توسط انتشارات سپيده باوران به چاپ رسيده است.

وي در پاسخ به اين سئوال كه منظور از سروده شدن به سبك مثنوي مولانا چيست اظهار داشت: اين كتاب مثل مثنوي مولوي در چند باب سروده شده است و همچنين از نظر وزن و ساختار شعري شبيه مثنوي مولانا است.
اين شاعر جوان درباره زمان سروده شدن اشعار اظهار داشت: قسمتي از اشعار در زمان دانشجويي سروده شده و در نشريه دانشجويي دانشگاه تهران به چاپ رسيده بود و در جشنواره‌هاي طنز دانشجويي هم برگزيده شده بود اما  بقيه اشعار در زمان‌هاي منقطع در يك مدت زماني ۱۰ ساله سروده شده‌اند.

عباس احمدي در باره محتواي اشعار هم گفت: در اين كتاب مسائل و مشكلات فرهنگي، صنفي و اجتماعي دانشجويان به زبان طنز بيان شده است.

احمدي قسمتي از اشعار منتشر شده در اين كتاب را هم در اختيار خبرگزاري فارس قرار داده كه به شرح زير است:

باب اول: خرخواني مر دروس را بهر كنكور و قبولي در دانشگاه و الخ
 
با سلامي خدمت اهل صفا

"نسل بعد از نسل بعد از من" يك سلام
نسل شوت و نخبه و لمپن سلام

بشنو از من چون حكايت مي‌كنم
درد دانشجو روايت مي‌كنم

در هوايي سرد شعري گفته‌ام
بشنويد از درد شعري گفته‌ام

"سينه خواهم شرحه شرحه از فراق"
تا بگويم فرق خر را با الاغ!

"هر كسي از ظنّ خود شد يار من"
كرد كاه و يونجه‌اش را بار من

«سرّ من از ناله من دور نيست»
گر چه اصلاً سور و ساتم جور نيست

شعر من معجوني از زخم دل است
تحفه‌اي آورده‌ام ناقابل است

زخم را با طنز قاطي مي‌كنم
ادعاي گنده لاتي مي‌كنم

شعر من درد من و زخم شماست
كار آن وا كردن اخم شماست

ميل داري كشف راز خويش را
تيز كن گوش دراز خويش را!

من جواني خنگ و پيزوري شدم
يك دو سالي پشت كنكوري شدم

بر جواني خودم آذر زدم
خر زدم، هي خر زدم، هي خر زدم

چون نتايج آمد اشكم شد روان
فحش دادم بر زمين و بر زمان

ديدم از بخت بد و عقل فلج
گشته‌ام دانشجوي شهركرج

ليك ديدم من كه شكر حق سزاست
حكمن اين هم قسمت و تقدير ماست

مي‌روم آنجا و با لطف خدا
مي‌خورم هر چي كلاس و درس را

حيف آمد طعنه از هر سمت و سو
گاومان زاييد آن هم شش قلو

هر كسي در وسع خود در آن زمان
فحش و ليچاري نمودي با رمان

مادرم مي‌گفت آخر حيف نان
شد كشاورزي هم آخر رشته؟ هان

حرف‌ها را پشت گوش انداختم                   
ساك خود را روي دوش انداختم
                
زود من رفتم به سوي ترمينال
دل پر از انديشه، كلّه پر سوال

خوابگاهي بهتر از باغ بهشت
گفتم از شادي خوشا بر سرنوشت

بوفه و سلف و زمين ورزشي
چهره‌ها پاك و موجه، ارزشي!

گفتم اينجا عشق و حالم كامل است
زود فهميدم خيالي باطل است

هست دانشگاه تهران بي‌قياس
دارد از بهر خودش كلي كلاس

هست اينجا شعبه‌اي از كمبريج
البته با مردماني گيج و ويج

درس مي‌خوانم مهندس مي‌شوم
در همين واحد مدرس مي‌شوم

مي‌نمايم در همينجا ازدواج
گيرم از دانشجويان خود خراج

صبح با سرويس دولت مي رسم
با كلاس و با ابهت مي‌رسم

خانه‌هاي سازماني آخ جان
پول‌هاي آنچناني، آخ جان

مدتي بگذشت شيرم موش شد
ذوق و شوق اندر دلم خاموش شد

منبع : سايت فارس نيوز


تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد