با جلال يك سال پيش از مرگش

مشاور شركت بيمه پارسيان

با جلال يك سال پيش از مرگش

۳۰ بازديد

  جلال ‌آل احمد

بهمن سال 1347جلال آل احمد به بهانه شب بزرگداشت نيما يوشيج براي سخنراني به دانشكده هنرهاي زيباي تهران مي‌رود اما ترجيح مي‌دهد به جاي سخنراني به پرسش‌هاي دانشجويان جواب دهد.

اين نويسنده كه سال 1302 به دنيا آمده بود، يكسال پس از آن (1348) با زندگي خداحافظي مي‌كند. متن اين نشست را با هم مي خوانيم:

***

آل‌احمد: فكر مي‌كنم كه به اندازه كافي خانوم‌ها و آقايون خسته هستن، گرچه به خاطر نيما مثل اين‌كه تا صبح هم ميشه نشست ولي من مردش نيستم. آن‌وقت كه حرفي داشته باشم براي زدن … فكر مي‌كنم كه فحول نويسندگان و شعراي معاصر به اندازه كافي گپ زدند راجع به نيما و من قراري نبوده اين‌جا حرفي بزنم. خواهش مي‌كنيم بفرماييد چه مي‌خواهيد براتون بگيم؟ اگر به عقل من برسه ميگم، اگر نه دوستانمون هستند از كانون و نويسندگان و شعرا، ازشون خواهم خواست توضيح بدن براتون. البته به ناچار مسائل مربوط به نيماست در قدم اول و بعد هم … خب … بازم راجع به نيما (خنده حضار).

بفرمائيد. سوالي اگر هست مطرح كنيد خواهش مي كنم … من حرف ديگري ندارم.

يكي از حضار دست بلند مي‌كند

آل احمد: بفرماييد.

من فكر مي كنم اين‌گونه شعرا، چه كهنه پرداز و چه نو پرداز، خواسته‌اند كه يك دگرگوني در اجتماع به وجود بيايد. يعني همين شبي كه در شعر نيما هست، خواستند اون رو به صبح برسونند. نميشه قضيه رو اين طور ديد؟

آل احمد: من قضيه رو جور ديگري مي‌بينم... چرا اين‌جور هست، يعني اگر اهميتي يا احترامي هنوز ما براي نيما قائل هستيم،‌همه ما به اين علت است كه نيما يك شاعر «پوليتيزه»ست. فرنگيشو مي‌گم. «دپوليتيزه» نيست، مثل بعضي از شعرا. شعر معاصر متاسفانه به سمت اين سراشيب داره ميره. دوستان جوون من هستن. اين‌جا، لابد مي‌شنفن. دارن همه شعرا رو مثل همه ديگر غير شعرا «دپوليتيزه» مي‌كنند. يعني سر هر كدوممون رو دارن به يه آخوري بند مي‌كنن كه فراموشمون بشه بعضي از مسايل. احترامي كه ما براي نيما داريم يك علتش اين هست. گفتند دوستان عزيزتون، يك علتش اين هست كه سخت «پوليتيزه» بود. اما شعار نمي‌داد. فرض بفرماييد در قضيه «شب»: «شب قرق باشد بيمارستان!»... بله؟ اين چي مي‌خواد بگه! سياست ميگه، خيلي ساده است، وضع گرفته است در مقابل يك عده از مسائل اجتماعي و سياسي. سوال بعدي خواهش مي‌كنم.

(متن سوال مفهوم نيست)

آل احمد: نيما از تمام دوران خودش خبر داشت. مثلا فرقي هست بين عشقي و نيما و خيلي فرق بزرگي. ديگه سوالي هست؟

در زمان ما، ما مي‌بينيم كه رئاليزم با بدبيني آميخته شده …

آل احمد: به علت اين‌كه گويا واقعيت خوب نيست (كف حضار)

آقاي دكتر براهني اشاره‌اي كردند به تعريف شعر و نثر، آيا به نظر جنابعالي تعريفي ميشه از شعر كرد؟ و اگر مي‌شه اون تعريف چيه؟

آل احمد: در اين‌باره صلاحيت ايشون حتما بيشتر از منه، فرمايش ايشون رو اگر تعمق بيشتري درش كنيد به نظر من دستتون مي‌آد (خنده حضار) من بيشتر از اون چيزي نمي‌تونم بگم.

آل احمد: ديگه سوال هست؟ بفرماييد آقا!

ممكنه در مورد زندگي خصوصي نيما هم يك مختصري بفرماييد؟

آل احمد: والله در زندگي خصوصي نيما من هميشه او رو به صورت گاندي مي‌ديدم. قبلا پرت و پلاهايي، چيزهايي نوشته‌ام. به علت وجود او بود كه ما، من و عيالم ، رفتيم اون بالا شمرون خونه‌دار شديم و اگر او اونجا زندگي نمي‌كرد شايد ما اونجا زندگي نمي‌كرديم الان. رفتيم نزديك اين مرد باشيم. يعني اين پيرمرد. من او رو يك جوكي ديدم هميشه. آدمي بود كه هنوز گرفتار اين بيماري مصرف و رفاه نشده بود. به صورت همون دهاتي سابقش اشياء و ابزار رو براي ماندن و محفوظ ماندن، و حفظ شدن براي نسل‌هاي بعدي مي‌خواست. بلد نبود مصرف كنه و حتي از اين قضيه من گاهي هم ناليده‌ام كه شايد كمي او رو حقير كرده بود ولي اون‌وقت نوشتم ولي حالا مي‌بينم نه، خيلي گنده‌تر از ماها بود. بيرون‌تر از ديد ما رو مي‌ديد. بنده مصرف نشده بود و [مثل]يك جوكي زندگي مي‌كرد. به كمترين قناعت مي‌كرد و در كار شعرش به بيشترين هم قانع نبود. اين خاصيت جسمش بود و اين هم خاصيت روحش. من گاهي وقتي راستش از شما چه پنهون، اداي او رو مي‌خوام دربيارم. مثلا سخت به خودم مي‌گيرم. از اين جوكي‌گري‌ها كه آدميزاد گاهي وقتي داره … تو زمستون بره آدم مثلا توي بيست و پنج درجه زير صفر زندگي كنه ببينه مي‌تركه يا نمي‌تركه (خنده حضار) تواناييش رو داره يا نه. اين كارها رو نيما مي‌كرد. بار آخر هم همين كار رو كرد. بار آخر تو زمستون سرماي يوش پا شد رفت يوش. همه مي‌دونستيم پيرمرد دوام نمي‌آره. يعني برمي‌آمد كه اين پيرمرد وقتي ميره يوش لطمه مي‌خوره ولي رفت و بعد هم كه برگشت لطمه رو همونجا خورد و... پيدا بود كه خوب يك همچين آدمي با اون‌چه الان بهش خو گرفتيم از مصرف و رفاه اصلا آشنا نبود. تنها چيزي‌ست كه مي‌تونم بگم، سرتون رو نمي‌خوام درد بيارم با خاطره‌گويي. خيلي از اين خاطرات هست كه البته نه من پيرمردي شده‌ام حالا كه براي شما خاطره بگم (خنده حضار) و نه شما ازمن توقع دارين.

منبع : سايت تبيان

براي دانلود داستان هاي جلال آل احمد كليك كنيد


تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد