پلنگ

مشاور شركت بيمه پارسيان

پلنگ

۳۲ بازديد

 

مثل يك نعره، مثل يك فرياد
از تهِ دره تا كمركشِ كوه
سربلند ايستاده بر تپه
مثل كوهي، پلنگِ سركشِ كوه

پوستي خال‌خالي و يك‌دست
خزِ نرمي تنيده بر تن او
از همين‌جا نگاه كن: پيداست
جاي زخمي كنار گردن او

يادِ آن‌روزها كه با نامش
برمي‌آشفت خوابِ كفتاران
رعشه بر جان كوه مي‌افتاد
لرزه بر قامت سپيداران

آسمان در تصرف نامش
دشت در سلطة صدايش بود
هيچ جنبنده‌اي نمي‌جنبيد
هركجا ردّ پنجه‌هايش بود

آفتابي نمي‌شد از بيمش
ماه بالاي آشيانة او
سال‌ها مانده‌بود نيمه‌شبان
سرِ صحرا به روي شانة او

سايه‌اش را دولول‌ها با خشم
روز و شب داغ‌داغ بوسيدند
سرِ راهش چه دام‌ها، تله‌ها
زير باران و برف پوسيدند

در كنامت نمير و با خونت
برف‌ها را شراب رنگي كن
اي غرورِ اصيلِ كوهستان!
باز هم، باز هم پلنگي كن


تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد