دوشنبه ۱۲ اسفند ۹۸ | ۱۹:۴۵ ۳۰ بازديد
به ملكوت رسيدم
با جبروت موريانه اي خسته
بر عصاي سليمانيِ عرش
بي دم زدن
بي حرف و سخن
آدمكي به نام من
مترسك جاليز انسانيت
سرخوش و اميدوار
در آستانه ي ديدار
عصا به دست
بيرون تاخته از فراموش خانه ي دنيا
بر پلي نااستوار و لرزان
با رفتاري معلق
آدمي در آغوش عدم
صدايي تنها
خيره به مرگ
انديشناك و شرمگين
من گم شده بودم
از كودكي
و مرگ
مهربان و رازآميز
جويان و پرسان
در پي ام
در ازدحام بازار
كاسب وار
ايستاده بودم
بر آستانه ي دُكاني
مرگ از من تني گرفت و
من از او جاني
بي سود و زياني