دوشنبه ۱۲ اسفند ۹۸ | ۱۹:۴۴ ۳۱ بازديد
در اتوبان سلوك
شاعري هروله اي كرد و گذشت
زاهدي چپ شد و مرد
عارفي پنچري روح گرفت.
شاعري شعر جهاني مي گفت
هم بدان گونه كه مي افتد و داني مي گفت
شاعري شوريده
از خودش بر مي گشت
كاغذي در كف داشت
پي يك شاعر ديگر مي گشت
پيش چشم شاعر
جدولي حل مي شد
عشق مختل مي شد!
شاعري شايعه بود
نقد تكذيبش كرد!
تاجري سر مي رفت
شاعري حل مي شد
ناقدي نيزه به دست
در المپيك غم اول مي شد.
شاعري خم مي شد
منشي قبله ي عالم مي شد!
شاعري خون مي گفت
زاهدي ايدر و ايدون مي گفت
قصه ي ليلي و مجنون مي گفت!
سالكي خسته به دنبال حقيقت مي رفت
در مجاري اداري گم شد!
شاعري مادر شد
پدر بچه ي خود را سوزاند!
شاعري ني مي زد
عارفي مي ناليد
زاهدي بست پياپي مي زد!
تاجري مجلس تفسير گذاشت
ابتدا فاتحه بر قرآن خواند!