غزل 4

مشاور شركت بيمه پارسيان

غزل 4

۳۲ بازديد

 

ناز نازان را بكوي عاشقان خوانديم ما

غير ناموسان دل را زانسبب رانديم ما

 

خون دلها خورده ايم از ناكسان تنگ چشم

خرقه زهد و ريا كنديم و سوزانديم ما

 

در سلوك خويشتن با سالكان ره جسته ايم

بذر عشق و معرفت را بر دل افشانديم ما

 

پشت پرده گفتگوئي بود بين ما و دوست

تا به لطف لايزالش در حرم مانديم ما

 

در حريم عشفبازان جرات پروانه بين

كاين چنين شمع دل معشوقه گريانديم ما

 

طالبان نور حق بوديم و در عهد ازل

پرتو نور خدا بر ديده بنشانديم ما

 

از سر صدق و صفا باز آ دل آواي حزين

كاين لباس عافيت را بر تو پوشانديم ما


تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد