دوشنبه ۱۲ اسفند ۹۸ | ۱۹:۴۴ ۲۸ بازديد
رنگ هاي تو خون و زندگي اند
پسر قله هاي سرد سهند !
شعرهاي مرا به رنگ درآر
در حصار تخيل افسردند .
اسبهايي كه خفته در دل من _
سالها در طويله ي كلمات _
مانده بودند، شيهه سر دادند _
روي بوم تو شعر يعني اين
خاك و خورشيد را گره دادن
رنگ هاي تو رنج هاي منند
اسبهايي كه آرزو ماندند
خلوت دشت را به هم نزدند
همچو آيينه هاي پر زغبار
با من خسته روبرو ماندند
در تو روحي غريب مي خواند
بوم ها را به زندگي بودن
رنگ ها را به شعله ور كردن .
طرحي از خوف شعر من بردار
تا خط روشن خطر كردن
گردباد رهايي ابدي ست
خون آهن گداز جوشانت
عاشيق اصلانِ رنگ ها جعفر !
قصه گوي جنون و خون نبي ست
ساز طرح و خط خروشانت .
مردم چنلي بل به من گفتند :
زخم عاشق، حصار مي طلبد
خواب قيرآت را كوراوغلي باش
جاده مرگِ سوار مي طلبد