غزل 7

مشاور شركت بيمه پارسيان

غزل 7

۳۱ بازديد

 

بر در دروازه ي تقدير نتوانم نشست
بر مزار مرده ي تصوير نتوانم نشست

در نظر بازي، حريف حضرت آيينه ام
تازه روي حسن خويشم، پير نتوانم نشست

گرچه سهل است آشتي با مردم نادان مرا
در فراهم كردن تدبير نتوانم نشست

گرچه در زنجير زورم خسته مي بينند خلق
بر فراز منبر تزوير نتوانم نشست

دوستان از بس كه در آزار من كوشيده اند
در حضور سايه بي شمشير نتوانم نشست

لايق دل در تمام كازرون زلفي نبود
يوسف! از جا خيز ، بي زنجير نتوانم نشست


تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد