غزل 4

مشاور شركت بيمه پارسيان

غزل 4

۳۰ بازديد

 

خيز و جامه نيلي كن، روزگار ماتم شد
دور عاشقان آمد نوبت محرم شد

نبض جاده بيدار از بوي خون خورشيدست
كوفه رفتن مسلم گوييا مسلّم شد

ماه خون گواه آمد جوش اشك و آه آمد
رايت سياه آمد كربلا مجسم شد

پاي خون دل واكن دست موج پيدا كن
رو به سوي دريا كن ساحلي فراهم شد

هركه رو به دريا كرد آبروي ساحل بود
خنده را ز خاطر برد آنكه گريه محرم شد

گريه كن! گلاب افشان، گل به خاك مي‌افتد
باد مهرگان آمد قامت علي خم شد

قاسم و تپيدن‌ها، لاله و دميدن‌ها
مجتبي و چيدن‌ها، گل دوباره خرّم شد

تشنه اضطراب آورد، آب مي‌شود عباس
گو فرات خيبر شو! مرتضي مصمّم شد

نوبت حسين آمد كآورد به ميدان رو
نُه فلك به جوش آمد، منقلب دو عالم شد

خاك شعله‌پوش آمد چرخ در خروش آمد
آسمان به جوش آمد كشته اسم اعظم شد

بر سر از غم زهرا خاك مي‌كند مريم
با مصيبت خاتم تازه داغ آدم شد

دشمن حسين افكند ار به چاه يوسف را
چاه چشمه ي كوثر گريه آب زمزم شد

گرچه عقده‌ي دل بود آبروي بي‌دل بود
كز هجوم فرصت‌ها اين فغان فراهم شد


تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد