دوشنبه ۱۲ اسفند ۹۸ | ۱۹:۴۳ ۳۰ بازديد
اينك:
دستي كه پيدا نيست،
جام بلوريني كه پيداست،
آنگاه طوفانِ خروشي
در گوش
خاموش،
در چشم،
امّا،
فريادِ گُنگِ انفجاري،
با التهابِ عشق،
با دردِ زاييدن،
در دور دستِ كهكشانها.
يك لحظه سرخ از خشم،
آنگاه
در جايي از بيجاييِ سردِ سياهي،
از خود تهي،
پُر از تباهي،
از معني و از نام رستن:
يعني صدايِ ساكتِ افتادنِ جام
پيش از شكستن!