دوشنبه ۱۲ اسفند ۹۸ | ۱۹:۴۳ ۲۹ بازديد
اي تاكستانهايت سرمستان از هوشياري دورم كن
تا كي بايد انسان باشم انگورم كن انگورم كن
در من بدم اسرافيلت را تا روز قيامت من باشم
با شور صدايت غوغايي در اين نفخهي بيصورم كن
اي قرب تو در جانم جنّت ، حوّا به چه كارم ميآيد؟
گر جباري به نخوردن ميوهي تنهايي مجبورم كن
يا باده بيفزا دردم را مي نوشي ما غم خواري شد
با اندوهت شادم كردي با جام غمت مستورم كن
زخمه بزن بر رگهايم تا لحن صدايم خون باشد خون
چون درويشان بر چوب تنم آتش بزن و تنبورم كن
با بوسه نگاهي شيرين كن كندوي هوس كردم خود را
با بوي عسل گل نوشيدم با شهد لبت زنبورم كن
اي عشق نمي بيني هرگز، اي درد نخواهي ديد از من
كز شانهي تو سر بردارم گر بردارم منصورم كن
تو دوستتري از من با من، اي دشمنيات با من خوني
يا جان مرا آبادان كن يا حمله به نيشابورم كن