مثلثي كه پدر يا روح ، مثلثي كه پسر دارد؛
شكوه قدسي مصلوبش ، فتوح فَرِّوَهَر دارد
صليب مزرع زيتوني ، پر از مغازلهاي خوني
كه از هلاهل اين جذبه تمام شهر خبر دارد
الا رسول مسيحايي ! الا محمّد تنهايي !
بگو كه راهب زرتشتي دوباره قصد سفر دارد
شراب خانگيات باري، كنشت آتش صوفي شد
سفر ؛ سماعِ صراحي، نه ... سفر هميشه خطر دارد
خطرخطيرُ لفي خُسرا ، كه اِنّ عُسْرَ مَعَ اليُسْرا
مقام مريمهُ العَذرا به گاهِ نيزه سپر دارد
سپر، نه قوس اساطيري ... سپر، نه شيوه ي شمشيري ...
سپر، نه جان جهانگيري ... سپر، كه مرغ ، سهپر دارد !
سهپر به هفتخط از هستي، سه پر به تيره ي بدمستي
سهپر ـ برآورمش دستي چو تير آرش ـ اگر دارد
سهپر سه ضلع مثلث شد ، سپس صليب مقدّس شد
بساط هجر، منقّص شد ، كه اين شكار، شكر دارد
شكار؛ مسلخ مطلقها ، شكار؛ وحدت مشتقها
صداي پاي اناالحقها ، لباس رزم به بر دارد
سَر از سُرايش سِر سنگين، قمر قريب و قَدَر غمگين
قسم به طعم فلسطين ؛ تين ، طواف كعبه حَجَر دارد
حجر به دست خليلالله ، تو را هر آينه خواهد ريخت
اگر كه هاجر او دست از سرِ مغازله بردارد
حجر به دست مبارك شد ، يقين مغازله ي شك شد
به لوح ، نام كسي حك شد، كه موريانه حذر دارد ...
حجر به زاويه برگردد ، ز نار و حاميه برگردد
شهيد باديه برگردد كه سر هواي قمر دارد
اگرچه مرتد از آيينم ، عدو شود سببِ دينم
كنار دار تو ميبينم ، كسي دسيسه به سر دارد
بزن ستاره ي داوودي به نيل نيرم و نابودي
كه اين محاربه موعودي در انحناي شرر دارد