دوشنبه ۱۲ اسفند ۹۸ | ۱۹:۴۳ ۳۱ بازديد
زبان بر خاك مي مالند از لب تشنگي جوها
چه مي پرسي ز حال و روز سوسن ها و شب بوها
چمن در انتظار آب آتش زير پا دارد
به جاي سبزه برخيزد كنون دود از لب جوها
بهار آمد ولي آگه نمي گشتم ز دلتنگي
نمي آشفت اگر خواب مرا شور پرستوها
به رنگ زرد مي سازند با رخسار گرد آلود
به سرسبزي سمر بودند اگر در باغ ناژوها
گشوده چتر خود را نارون با صد اميد اما
نمي افتد گذار ابر باراني به اين سوها
به رنگ آميزي گل ها چرا بايد نهادن دل
درين گلشن كه وقت رنگ ها تنگ است چون بوها
ز پرواز پرستوها كسي را دل نمي جنبد
كه داده اينچنين پيوند سرها را به زانوها
رجوع غم به دل هاي عزيزان است در عالم
چو زنبوران كه برگردند از صحرا به كندوها
ز گوهرهاي غلتان خويشتن داري چه مي جويي
كه آخر دانه هاي اشك مي غلتند بر روها