چه غم ز باد سحر شمع شعله‌ ور شده را

مشاور شركت بيمه پارسيان

چه غم ز باد سحر شمع شعله‌ ور شده را

۲۷ بازديد

 

چه غم ز باد سحر شمع شعله‌ ور شده را 

كه مرگ راحت جان است جان ‌به ‌سر شده را  

 

روان چو آب بخوان از نگاه غم ‌زده‌ام 

حكايت شب با درد و غم سحر شده را 

 

خيال آن مژه با جان رود ز سينه برون 

ز دل چگونه كشم تير كارگر شده را

 

مگير پردلي خويش را به جاي سلاح 

به جنگ تيغ مبر سينه ‌ي سپر شده را  

 

مبين به جلوه ‌ي ظاهر كه زود برچينند 

بساط سبزه‌ ي پامال رهگذر شده را  

 

كنون كه باد خزان برگ برد و بار فشاند 

ز سنگ بيم مده نخل بي ‌ثمر شده را 

 

مگر رسد خبر وصل ورنه هيچ پيام 

به خود نياورد از خويش بي‌ خبر شده را 

 

دميد صبح بناگوش يار از خم زلف 

ببين سپيده‌ ي در شام جلوه ‌گر شده را  

 

فلك چو گوش گران كرد جاي آن دارد 

كه در جگر شكنم آه بي ‌اثر شده را 

 

زمانه ‌اي ‌ست كه بر گريه عيب مي‌ گيرند  

نهان كنيد از اغيار چشم تر شده را 

 

نه گوش حق ‌شنو اينجا نه چشم حق ‌بيني 

خدا سزا دهد اين قوم كور و كر شده را


تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد