ز شرم گرچه تهي ماند از تو آغوشم

مشاور شركت بيمه پارسيان

ز شرم گرچه تهي ماند از تو آغوشم

۲۸ بازديد

 

ز شرم گرچه تهي ماند از تو آغوشم
نمي شود شب ديدارمان فراموشم 


دلم كه بود خروشان چو بحر شد خاموش 
چو موج گرم صدايت دويد در گوشم 


زدي به شانه ي من تكيه و ندانستي
كه بار غم فتد از رفتن تو بر دوشم

 
به رنگ بخت منش آفريده است خدا
بيا كه مرده ي آن گيسوي سيه پوشم

 
گَرم تو خون جگر داده اي حلالم باد  
وگر ز جام لبت مي كشيده ام نوشم 

 

به خويش باز نيارد مرا ز مستي عشق
اگر كه بال زنان آيد از سفر هوشم 

 
نمي شود دل دريايي ام تهي از شور
اگر به صورت ظاهر فتاده از جوشم

 
از آن زمان كه جدا ماندم از گل رويت
چو بلبلي كه خزانش زده ست خاموشم

 
به يك دو حرف كنم مختصر حكايت را
ترا ز ياد نبردم مكن فراموشم  


تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد