دوشنبه ۱۲ اسفند ۹۸ | ۱۹:۴۲ ۳۰ بازديد
هي مرغكِ بهشتي، بر برگِ گُل نوشتي
دردا از اين شكستن: صد آينه به خشتي!؟
آري تو اي رهايي، بيداد از اين جدايي
مُرديم و مي نزد جوش، پس كو، بگو كجايي؟
در فصل سر به داران، ياران به يادِ ياران
با خونِ دل نوشتند: كو نازنينْ سواران؟
من از شَبَت شنيده: يك روزِ خوش نديده
مُرغان روشنايي ... رفتند پَر بُريده.
اما به روز ديگر، از خواب نور و كوثر
صد نينوا بَرآيد، از نيستانِ خاور.
يعني كه از بهاران، روزي صداي باران
ميآيد از ترانه، سرمستِ هوشياران