آن شب

مشاور شركت بيمه پارسيان

آن شب

۲۹ بازديد
 

گِرِه مي‌زنم چراغ را ...
چراغ را به كورترين كلماتِ بي‌گناه گره مي‌زنم.
همه چيز روشن، همه چيز پيدا
روشني‌ها پيدا، راه‌ها پيدا، روياها پيدا.
راه مي‌افتم
بند به بند
از ممنوع‌ترين محبسِ خستگان مي‌گذرم
و به خودم ثابت مي‌كنم
براي عبور از سركش‌ترين شعله‌ها
پيراهن از سوادِ سياوَش و
سخن از پايداريِ دريا پوشيده‌ام.


دريغا كه در اين شبِ نانوشته
نيزارِ ستارگان خواب است
بيشه، باد، پروانه، پلنگ و
بِركه و باران خواب است.


قسمتِ من آيا
همين ناآشنا آمدنِ من است؟


يك چيزهايي ديده
يك چيزهايي شنيده
يك چيزهايي ... كه گفته‌اند، مي‌گويند!
ماه مقصر است
سايه‌روشنِ حصيرِ ني و
نمازِ ناتمام همين ترانه مقصر است.


يوما، يوما، يوماآنادا!
در اين شبِ هر كس به هر كسِ بي‌پدر
هرگز هيچ ستاره‌ي روشني
مرا نخواهد شناخت.
من
سال‌هاست گِره از گلوي كلمات گشوده‌ام.
تقلايِ ترانه‌كُشانِ كهنه‌كار هم به جايي نخواهد رسيد
مرگ هم مي‌داند كه ماندنِ بي‌چرا
فقط سرنوشتِ صخره‌ي آفتاب است!


تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد