قمار بر سر قصيده اي

مشاور شركت بيمه پارسيان

قمار بر سر قصيده اي

۳۳ بازديد
 

من
تنها پرستارِ بامداد و بنفشه بوده‌ام
ليلاجِ به بارانْ باخته‌ي بي‌خيالي
كه از دغدغه‌ي درياهاي بي‌شماري گذشته است.


آيا همه‌ي حقيقت همين است؟
آيا واژهْ‌بازِ بزرگِ سپيده‌دَم
سرانجام
چراغي به كوچه‌ي وحشت‌نشينِ ما خواهد آورد؟


همه‌ي اين حرف‌ها
هيچ كدام از منِ به بارانْ باخته‌ي بي‌خيال نبوده است.
فروغ مقصر است
دختر درياهاي دور مقصر است
دخترِ درياهاي دور ... كه خيلي شاعر بود
آمده بود
روي ماسه‌هاي مه‌آلود نوشته بود
مهم نيست
(چراغ را مي‌گويم!)
مي‌خواهد بياورد، مي‌خواهد نياورد
تو كه از بلوغِ بامداد به فهمِ بنفشه رسيده‌اي
ديگر چه باختن به باد و
چه بُردن از باران!


تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد