متهم

مشاور شركت بيمه پارسيان

متهم

۲۹ بازديد
 

تظاهر مي‌كنم كه ترسيده‌ام
تظاهر مي‌كنم به بُن‌بَست رسيده‌ام
تظاهر مي‌كنم كه پير، كه خسته، كه بي‌حواس!
پَرت مي‌روم كه عده‌اي خيال كنند
اميد ماندنم در سر نيست
يا لااقل ... علاقه به رفتنم را حرفي، چيزي، چراغي ...!


دستم به قلم نمي‌رود
كلماتم كناره گرفته‌اند
و سكوت ... سايه‌اش سنگين است،
و خلوتي كه گاه يادم مي‌رود خانه‌ي خودِ من است.


از اعتمادِ كاملِ پَرده به باد بيزارم
از خيانتِ همهمه به خاموشي
از ديو و از شنيدن، از ديوار.
براي من
دوست داشتن
آخرين دليلِ دانايي‌ست
اما هوا هميشه آفتابي نيست
عشق هميشه علامتِ رستگاري نيست
و من گاهي اوقات مجبورم
به آرامشِ عميقِ سنگ حسادت كنم
چقدر خيالش آسوده است
چقدر تحملِ سكوتش طولاني‌ست
چقدر ...


نبايد كسي بفهمد
دل و دستِ اين خسته‌ي خراب
از خوابِ زندگي مي‌لرزد.
بايد تظاهر كنم حالم خوب است
راحت‌ام، راضي‌ام، رها ...
راهي نيست.
مجبورم!
بايد به اعتمادِ آسوده‌ي سايه به آفتاب برگردم.


تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد