يك شب
يكي از همين شبهايِ پيش رو
به خوابِ خالصترين منتظران خواهد آمد
و توريِ هزار تابستان را
بالاي عطرِ آب و
خُنكايِ خدا خواهد گرفت.
پَريزادهي آخرين قصههاي مادربزرگ
پيدايش خواهد شد
و خستگانِ اين سالها را
به اسمِ كاملِ خودشان صدا خواهد زد.
او ... خواهرِ من است
او ... يكي از هزاران خواهرِ خستهي من است
خيليها براي ديدنِ دوبارهاش
رو به منزلِ نرگس و
نمازِ ني نگاه خواهند كرد.
بوي گلويِ نوزاد و
صداي سهتارِ شكسته ميآيد
و اينها همه
علامتِ آمدنِ يكي
از افقهاي بيباورِ باران است.
او ... خواهد آمد
توريِ تابستان و
تحملِ تشنگي را
پُر از عطرِ آب و خُنكايِ خدا خواهد كرد
خجالتِ خاموشِ دروغگويان را خواهد بخشيد
همهي پردههاي دريده را خواهد دوخت
همهي پنجرههاي رو به آفتاب را خواهد گشود
و حتي هجاهايِ كهنه را خواهد شُست.
من دستهايش را ديدهام
دستهايش پُر از تيلههاي نبات و
طعمِ ترانه و ذراتِ روشن نور است.
حالا برو به مادرمان بگو
تو كه تا چنان نمانَدِ اين همه ناروا
منتظر ماندهاي،
اين يكي دو بامدادِ بيروزگار نيز
بالاي گريههات!
دوشنبه ۱۲ اسفند ۹۸ | ۱۹:۴۲ ۲۹ بازديد
تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد