دوشنبه ۱۲ اسفند ۹۸ | ۱۹:۴۲ ۲۹ بازديد
پرسيدند كجاست
پرسيدند كيست
پرسيدند چه ميكند
پرسيدند كي برميگردد؟
و من هيچ نگفتم!
نه از شكوفهي نرگس،
نه از سپيدهي دريا.
باد ميآمد
يك نفر پشتِ پردههاي باد پيدا بود،
همين و اصلا
نامي از كجا رفتهايدِ نرگس نبود،
چيزي از اينجا چطورِ سپيده نبود.
(نصف شب باشد، هر چه ...!
فاخته بايد بخواند!)
گفتم نگرانِ گفت و گويِ بلند من با باد نباشيد
دهانم را نبنديد، آزارم ندهيد
خوابم را خراب نكنيد
من نميدانم سپيدهي نرگس كدام است
من نميدانم شكوفهي دريا چيست
من از فاختههاي سحرخيزِ درهي خيزران
هيچ آوازي نشنيدهام
فقط وقتي از بيتُالَحْم
به جانبِ جُلجُتا ميرفتيم
حضرتِ يحيي گفت:
چه زندان و چه خانه،
هر دو سويِ همهي ديوارهاي دنيا يكيست.