آدمي و گرگ

مشاور شركت بيمه پارسيان

آدمي و گرگ

۲۹ بازديد
 

فرمانِ گرگ و فرودِ گيوتين
سرهاي بُريده بر عرشه‌هاي آب
روئيدنِ رطيل در خوشه‌هاي گندم
چلچله‌هاي سوخته بر كرانه‌هاي قير.
خبر مي‌رسد
دريا آتش گرفته است.


سيلابِ ماسه‌هاي رياض
هجومِ هند
سقوطِ بُرجِ اَسَد
رستاخيزِ مُردگانِ چِچِن
مراثي مسكو، مزارهاي مَنهَتن،
خبر مي‌رسد
مورانِ بَعلِ زَبوب
تمامي كشمير و كرانه‌هاي چين را بلعيده‌اند.
رمبو، عَدَن، اروپا
كمُون، ستاره، صليبِ شكسته، شب.
عبورِ اقيانوسِ تيغ و نمك
از خوابِ اورشليم،
و آوازهاي عجيبِ جادوگرِ بزرگ
بر جنازه‌ي رسولانِ ني‌نوا.


تماشا كنيد
در كتاب‌سوزانِ اين هزاره،
كلمات از وحشتِ تكلمِ شيئي
به بي‌ناميِ نخستينِ خويش باز مي‌گردند!


و دريا، و گرگ،
و نفت، ناروا، گريوه، دروغ،
و احتمال، تاريكي، ترور ...!
و باد
آخرين خبرچينِ خسته‌ي بن‌لادن،
كه از خارزارِ خشاب و خشخاش مي‌آيد وُ
از تلاوتِ هزاره‌ي انتحار مي‌گذرد.


از بغداد خبر مي‌رسد
بارانِ مار و غبار موريانه مي‌بارد هنوز،
و گرگ
دو تا گرگِ گرسنه
كه از سه‌راهيِ دروازه‌دولت
به جانبِ ما مي‌آيند،
مي‌آيند سمتِ خيابانِ شريعتي مي‌پيچند،
مي‌روند رو به راهِ كوهِ بزرگ.


در بازخوانيِ خواب‌هاي مُردگان
اشتباهِ عجيبي رُخ داده است.
خُنياگرِ خاموشِ اين روايتِ مخفي مي‌دانست
در آخرين پرده‌ي اين بازي بزرگ چه مي‌گذرد،
اما هرگز از آوازهاي مرموزِ آخرالزمان
با ما سخن نگفت.


آن روز
پياده‌روها
پوشيده از پوتين‌هاي كهنه بود
بوي خاكسترِ كتاب و خردلِ تازه مي‌آمد
شهر خلوت بود
كاهنان به كنيسه‌ي نَبوكَدِ نصر رفته بودند.


تانك‌ها، طياره‌ها، راه‌ها، مردمان،
گورستانِ گهواره‌ها
زوزه‌هاي گرگ
گنجشك‌هاي ناتمام،
و مُردگانِ جُلبك‌پوشِ پنج‌شنبه‌ها
در شمارشِ بي‌پايانِ گوركنانِ پير.


گفتم گرگ،
دو تا گرگِ گرسنه
از سه‌راهيِ دروازه‌دولت
پيچيده بودند سمت شريعتي
داشتند رو به كوه مي‌رفتند.
يك عده
مشغولِ خواندنِ نمازِ وحشت بودند،
عده‌اي ديگر
به هواي نان و مَرهَم و چاقو
به چراغ‌هاي روشنِ دريا دشنام مي‌دادند،
همهمه‌ي باد
پُر از وحشتِ وزيدن بود.


گرگ‌ها
پايين‌تر از پلِ سيدخندان
زباله‌دانيِ بزرگِ شهرداري را بو مي‌كردند،
خالي بود
زباله‌دزدهاي سحرگاهِ سگ
پايتختِ پشيمان‌شدگان را شُسته بودند.
آن‌سوتر
زناني باردار از سرزمينِ آناباز
بر مردگانِ بي‌گورِ خويش مويه مي‌كردند،
و بعد
بارانِ بُراده‌هاي عنكبوت،
و بعد
بابِلِ بي‌نبي،
و بعد
جنازه‌ي جهان بود
كه بر دوشِ مورچگانِ گرسنه
به جانبِ گورگاهِ گوانتانامو مي‌رفت.


گريه نكن حِزقيالِ نبي
امروز
پيش از سقوطِ بُرج‌البَراجنه،
ملاعمر
به تنگه‌هاي تورابورا خواهد رسيد.


و دلهره، و مور،
دريا، دماوند، اَژي‌دهاك،
و ذهنِ علف
كه در بارشِ ريزه‌هاي ذغال مي‌زاييد،
و تكه ابري تاريك
و تلفظِ لهجه‌ي نمك،
جراحتِ مزمنِ همخوابگي،
هياهوي جغد وُ
حضور جن،
و جاده‌هايي جنازه‌پوش
تا انتهاي جهان.


گرسنگي چيز خوبي نيست
جنگ ... چيز خوبي نيست.
حالا هر دو گرگِ گرسنه
از حواليِ گورستانِ هفتم گذشته بودند،
داشتند رو به كوه مي‌رفتند.
بالاتر از ويرانه‌هاي پُل
كودكي با پايِ مصنوعي‌اش در دست
دماوندِ دوردست را
نشان‌اشان داده‌بود.


بو مي‌آمد
بويِ اورادِ آل
بوي اورانيوم
بوي ادرارِ مُردگان مي‌آمد.


عده‌اي سياه‌پوش
از راهِ ري
به جانبِ تجريشِ تشنه مي‌رفتند.


جادوگر بزرگ
هنوز هم در غيابِ گُلِ سرخ
از گهواره‌هاي بي‌راهِ نيل سخن مي‌گفت.
راهِ خاوران از دريا دور بود،
راويِ سه‌چشم
با عُمرِ توراتي‌اش بلند،
رو به همهمه‌ي باد
به رسولانِ خسته‌ي خاورميانه دشنام مي‌داد.


آسمان ... آبستنِ تَراخُم و تاول بود،
و ما
بازماندگانِ هزاره‌ي حوصله
هر كدام با تكه‌اي از تنفسِ نور
از قتل عامِ بي‌دليلِ دريا گذشته بوديم.


سپيده‌دم
داشت دنيا را روشن مي‌كرد،
هر دو گرگِ گرسنه
در مخروبه‌هاي آخرين بارگاهِ ساساني
پيِ توله‌هاي گمشده‌ي خود مي‌گشتند،
و شهر
تمامِ شهر
پُر از لاشه‌ي سربازاني بود
كه از ماوراء بحار
براي چيدنِ گُل سرخ آمده بودند:
تهران، حلبچه، بغداد، كابل،
و كلماتي كهن‌سال
كه از خوابِ قابيلِ گرسنه برمي‌خاستند،
تا بر آخرين صخره‌ي جهان بنويسند:
آدمي و گرگ
آدمي و گرگ
آدمي و گرگ ...!


تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد