دوشنبه ۱۲ اسفند ۹۸ | ۱۹:۴۲ ۳۱ بازديد
پاريابِ بيپايانِ گندم وُ
واژه بود،
قانع به يكي پارهنانِ بيمُحتسب،
كه شرافتِ شبنشينيِ خويش را
به سپيدهدمِ دروغينِ هيچ دَجالي نفروخت.
او
فروخفتهي خستهاي
چشم به راهِ بيداريِ بزرگ.
او
شاعرِ حواليِ قلهكِ قديم
با قدمهاي قطرهوار هر غروباش در پيش،
تنها نظر به غيبتِ غمانگيزِ دريا داشت.
او
نيمي سكوت و نيمي اشارهي هوش،
ميمِ خميدهي رندانِ ميفروش.