دوشنبه ۱۲ اسفند ۹۸ | ۱۹:۴۲ ۳۱ بازديد
ميترسند
خيليها ميترسند،
پرنده از سنگپارهي پَرّان وُ
درخت از تكلمِ تَبر.
سنجاقك از علامتِ عنكبوت وُ
من از احتمالِ هر دروغي كه آدمي ...!
اينجا عدهاي بيدليل
بيدليل دشنامم ميدهند.
آنها ترسخوردهتر از خوابِ شب
خيال ميكنند
شب تا قيامت ... شب است.
راستش را بخواهي
همه ميترسند
مخصوصا من
كه از كندنِ پوستِ يك پرتقالِ رسيده!
چاقو در سرزمين من
علامتِ سربُريدنِ باد و كبوتر و درياست.
اينجا
نه صحبت از مُدارايِ شب است وُ
نه بحثِ بيموردِ مرگي
كه كمينكردهي كلماتِ ماست.
فقط در حيرتم از اين همه سنگپاره و تَبر
از اين همه عنكبوت و عذاب!
به من بگو
اينها
اينجا چه ميكنند
اينجا چه ميخواهند
چشم به راهِ كدام چراغ شكسته
سپيدهدمِ دانايان را دشنام ميدهند؟