دوشنبه ۱۲ اسفند ۹۸ | ۱۹:۴۲ ۲۹ بازديد
انگار هزار سالِ پيش از اين بود
كه روزي روح بزرگ
از پسِ بوتههاي روشنِ ريواس
به اسمِ كوچكِ باران آوازم داد:
راهِ رسيدن به جادوي واژهها
زمزمهي مَزموراتِ مخفيِ من است،
من
تو را وكيلِ واژههايِ حضرتِ او خواهم خواند،
تا در غيابِ ذهنِ زَبور
ترنم از حيرتِ سنگ وُ
سحوري از سرانگشتِ ستاره ببارد.
و من
رازآلودهي آوازِ ماه و مُغان
تنها در تكلم تو روييدم
تا زن، تا زندگي، تا زَبور ...!
تكرار كن
مَرموزاتِ مرا تكرار كن!
فرشته در فرصتِ همين فهم ساده بود
كه از دعاي علاقه
به اورادِ آدمي رسيد.