بي حيا

مشاور شركت بيمه پارسيان

بي حيا

۳۱ بازديد
 

آورده‌ي بي‌گاهِ باران‌هاي شمالي منم
رفته‌ي از هوشِ هر گريه در اين هوا،
از خوي و موي و روي تو ... حالي،
حالي به حالي منم.


رَد به رَدَم به راهِ وَرا،
گرفته‌ي دستم چه مي‌بري به راه؟
خدا
قسم به رسمِ غزل خوانده است مرا.


مي‌بِنَخواني‌ام به اوزانِ عيش وُ
مي‌بِنَخواني‌ام به آوازِ ني،
شهريورا ...!
شدن به شوقِ تو از عشق،
يعني كه مُردنِ مرا كي ديده‌اي به دي؟
يا حضرتِ همين لحظه كه لبريزِ رفتن‌ام،
اين جان و اين جامه و اين واوِ بي‌وي‌ام، وطن‌ام،
من زنده به طعمِ همين تن‌ام.


هي بي‌هودگي
بي‌هودگي
بي‌هودگي!
نه ماندنِ جايي
كه كمي از خودم به خواب،
نه رفتنِ جايي
كه كمي از تو به آسودگي.


تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد