دوشنبه ۱۲ اسفند ۹۸ | ۱۹:۴۲ ۳۰ بازديد
آسمان آمد وُ
آهسته زير گوشِ ماه
چيزي گفت انگار.
ماه آمد وُ
به كوچهي كهنسالِ مُشيري
چيزي گفت انگار.
كوچه
كوچهي بيگفت و بيگذر
رو به روشنترين پنجره چيزي گفت انگار.
چيزي، رازي، حرفي
سخني شايد
سَربَسته از چراغي
شكستهي هزار پاييزِ بيپايان.
دريغا هزارهي بيحالا،
حالا كوچه، پير
درخت، پير
خانه، پير
من پير وُ گلدانِ بالاي چينه
كه پُر غبار!
اگر مُردهاي، بيا و مرا بِبَر،
و اگر زندهاي هنوز،
لااقل خطي، خبري، خوابي، خيالي ... بيانصاف!