دوشنبه ۱۲ اسفند ۹۸ | ۱۹:۴۱ ۳۲ بازديد
هفت جوجه
در يكي آشيانهي مشترك،
چهارتاشان چلچله
دوتاشان بلبل
يكيشان كلاغ.
بَم، باران، ستاره،
هفتمِ دي ماهِ يكي از همين سالهاي زلزله.
من و فريبرز و سه دوستِ ديگر
زير چادر نشستهايم.
نگاه ميكنم
چيزي گوشهي گليمِ كهنه ميدرخشد.
جامهها، پردهها و پيراهنهاي بسيار دوخته است،
اما خود هنوز برهنه، برهنهي كامل است:
سوزنِ بازمانده از كارِ شبانهي زن.
ميروم ببينم جوجهها خوابيدهاند يا نه؟