دوشنبه ۱۲ اسفند ۹۸ | ۱۹:۴۱ ۳۲ بازديد
نعلِ باژگون در آتش،
اسبِ مُرده بر آخور.
پيرمردِ درشكهچي
در بازارِ مسگران
پي كسي به اسم يعقوب ميگشت.
ميگفت از راهِ دوري آمدهام
ميگفت اهلِ زَرَنجِ سيستانم.
بازار بسته شد
مردم رفتند
شب بود ديگر.
پيرمرد گفت:
توفانِ بزرگ آغاز خواهد شد
ني بزن پسرم!
بگذار آتشِ اين اجاق
خاكستر خود را فراموش كند.
اسب، مُرده
نعل، باژگون
توفان، در راه ...!