حوصله نوشتنش در من نيست

مشاور شركت بيمه پارسيان

حوصله نوشتنش در من نيست

۳۶ بازديد
 

خانه‌ام، در خانه نشسته‌ام،
كتري كهنه
روي اجاق است هنوز، روشن!
دستِ راستم روي ديوار
راهي‌ست انگار
به ديوارِ بي‌دليلِ بعدي نمي‌رسد.


چراغ مطالعه، چند مطلبِ مهيا،
مداد، كبريت، و كلماتي رها شده روي ميز.
ساعت،
پنج و نيمِ بامداد است،
هنوز بيدارم،
چيزي دارد دور و بَرِ سَرَم
سايه مي‌آورد
روشنايي مي‌بَرَد
كاري دارد حتما،
هوايِ حرفِ تازه‌اي شايد
شهودِ نوشتنِ چيزي شايد
تولدِ بي‌گاهِ ترانه‌اي شايد.


نگاه مي‌كنم،
خير است پرنده‌اي
كه آمده روي بندِ رختِ همسايه نشسته است.
حوصله‌ي برخاستن و دَم‌كردنِ چاي در من نيست.
از خودم مي‌پرسم:
پس كي خسته خواهي شد؟
اينجا
لابه‌لايِ شب و روزِ اين همه مثلِ هم
چه مي‌كني، چه مي‌خواهي، چه مي‌گويي؟
وَهم، وَهمِ واژه، واژه، واژه ...
بس است ديگر!


زنجير از پيِ زنجير اگر بوده
بسيار گسسته‌اي،
حرف از پيِ حرف اگر بوده
بسيار شنيده‌اي،
درد از پيِ درد اگر بوده،
بسيار كشيده‌اي.
ديگر چه مي‌خواهي از چند و چون چيزي
كه گاه هست و گاه نيست.


همين جا خوب است
همين كُنجِ بي‌پيدايي كه نشسته‌اي خوب است.
نگاه كن،
روي بندِ رختِ همسايه
زيرپوشِ زنانه‌اي جاي پرنده را گرفته است.


تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد