دوشنبه ۱۲ اسفند ۹۸ | ۱۹:۴۱ ۳۲ بازديد
مادرم ميگويد:
آن سالها هر وقت آب ميخواستي
ميگفتي: ماه!
هر وقت ماه ميخواستي
ميگفتي: آب!
آب
استعارهي نخستينِ خوابهاي من بود،
و ماه
كه هنوز هم گاهي
كلماتِ عجيبي از اندوهِ آدمي را
به يادم ميآورد.
حالا
اين سالها
فقط پير، فقط خسته، فقط بيخواب،
فقط لحنِ آرمِ آموزگاري را به ياد ميآورم
كه دارند از بلندگويِ دبستانِ سعدي آوازم ميدهد:
سيدعلي صالحي، كلاسِ اولِ الف!
يادت بخير پيامبرِ گمنامِ نان و كتاب!
پيشبينيِ عجيبِ تو درست درآمد:
من شاعر شدم!