دوشنبه ۱۲ اسفند ۹۸ | ۱۹:۴۱ ۳۱ بازديد
شبِ اول:
عروسكش را هم با خودش بُرده بود،
دخترِ كمسن و سالِ حجلهي مجبور.
شب دوم:
بيوهي بازمانده از هجرتِ هفتم
درگاهِ خانه را محكم
كلون ميكند،
وقتِ غروب
رَدِ پايِ مردي بر برف ديده بود.
شب سوم:
سه ماه و دو روز است
نوهي كوچكش را نديده است مادربزرگ،
دوباره به حضرتِ حافظ نگاه ميكند،
راهِ خراسان خيلي دور است.