پرنده

مشاور شركت بيمه پارسيان

پرنده

۲۹ بازديد
 

توي يك جنگل تن خيس كبود
يه پرنده آشيونه ساخته بود
خون داغ عشق خورشيد تو پرش
جنگل بزرگ خورشيد رو سرش
تو هواي آفتابي روي درختا مي پريد
تنشو به جنگل روشن ورشيد مي كشيد
تا يه روزي ابراي سنگين اومدن
دنياي قشنگشو بهم زدن
هر چه صبر كرد آسمون آبي نشد
ابرا موندن هوا آفتابي نشد
بسكه خورشيدشو تو زندون سرد ابرا ديد
يه دفعه ديوونه شد از توي جنگل پر كشيد
زندگيشو توي جنگل جا گذاشت
رفت و رفت ابرها رو زير پا گذاشت
رفت و عاقبت به خورشيدش رسيد
اما خورشيد به تنش آتش كشيد
اگه خورشيد يكي تو آسمونه
مرغ عاشق رو زمين فراوونه
روزي يكي به بالا چشم مي دوزه
ميره با اينكه مي دونه مي سوزه
من همون پرنده بودم كه يه روز خورشيد و ديد
اسم من يه قصه شد اين قصه رو دنيا شنيد


تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد